نه دل کم عشق یار می گیرد
نه دل کم عشق یار می گیرد
نه با دگری قرار می گیرد
نه با دگری قرار می گیرد
از دست تو آن سرشک می بارم
از دست تو آن سرشک می بارم
کانگشت ازو نگار می گیرد
کانگشت ازو نگار می گیرد
سرمایهٔ صدهزار غم بیش است
سرمایهٔ صدهزار غم بیش است
آنرا که به غمگسار می گیرد
آنرا که به غمگسار می گیرد
صبری نه که سازگار دل باشد
صبری نه که سازگار دل باشد
با غم به چه کار کار می گیرد
با غم به چه کار کار می گیرد
هر غم که نه از میان دل خیزد
هر غم که نه از میان دل خیزد
پنداری ازو کنار می گیرد
پنداری ازو کنار می گیرد
عمری به بهانهٔ وداع او را
عمری به بهانهٔ وداع او را
می بوسد و در کنار می گیرد
می بوسد و در کنار می گیرد
آری غم عشق اگر به حق گویی
آری غم عشق اگر به حق گویی
دل را نه به اختیار می گیرد
دل را نه به اختیار می گیرد